جدول جو
جدول جو

معنی پای شیب - جستجوی لغت در جدول جو

پای شیب
پاشیب، پله، پلکان آب انبار، پلکانی که از آن به محلی در زیرزمین بروند
تصویری از پای شیب
تصویر پای شیب
فرهنگ فارسی عمید
پای شیب
عقبه ای است دشوار برای رمی جمار، (فرهنگ رشیدی)، عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است، (برهان)، مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ای است که چون شیطان به آنجا رسد در بند می افتد، (از شرح خاقانی) (غیاث اللغات) :
دست بالاهمت مردم که کرده زیر پای
پای شیبی کان عقوبتگاه جای شیطان دیده اند،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96)،
ساحت بستان سرای و بام قصرش کز علو
کاخ و فرواره فراز لامکان آورده اند
در عمود صبح پاشیبی بر این بر بسته اند
وز بنات النعش آنرا نردبان آورده اند،
مظهر؟
لغت نامه دهخدا
پای شیب
مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ایست به جهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
پابند، کنایه از مقید، چیزی که پا به آن گیر کند، کنایه از آنچه انسان به آن گرفتار و پای بند شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیب
تصویر پاشیب
پله، پلکان آب انبار، پلکانی که از آن به محلی در زیرزمین بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای پیل
تصویر پای پیل
دارای پایی مانند پای فیل، فیلپا، پیلپا
فرهنگ فارسی عمید
نردبان و زینه پایه، (برهان) :
ساحت بستان سر او بام قدرش کز علو
کاخ و فرواره فراز لامکان آورده اند
از عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اند
وز بنات نعش آنرا نردبان آورده اند،
(از براهین العجم)
لغت نامه دهخدا
ستون، دیرک، تیرک:
دوم دانش از آسمان بلند
که بی پای چوب است و بی داربند،
بوشکور
لغت نامه دهخدا
پاروب، بیل چوبین که برف بدان روبند و بعضی گفته اند که پاروب آن باشد که دسته ای دراز دارد که روبنده به پا ایستاده جا بروبد و مطلق جاروب نیست چنانکه بعضی گمان برده اند، (رشیدی)، پارو، (مهذب الاسماء)، و چوبی پخ با دسته ای دراز که خبازان خمیر بر آن گسترده و در تنور نهند
لغت نامه دهخدا
شعوری به نقل از جهانگیری آرد: که آن سازیست پست ترین سازها، - انتهی، این کلمه مصحف پای ستور است، رجوع به پای ستور شود
لغت نامه دهخدا
لفّافه که مسافران برپای پیچند، پاتابه
لغت نامه دهخدا
نوعی از قدح و پیالۀ شرابخوری، (برهان)، نوعی پیاله، صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند، (رشیدی)، پیلپا، گاوزر:
تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند،
خاقانی،
، حربه ای به شکل پای پیل که پیلپا نیز گویند، حربه ای است که اکثر و اغلب زنگیان دارند، (جهانگیری) (برهان)، گرزی است بصورت پای فیل، (رشیدی) :
من صید آنکه کعبۀ جانهاست منظرش
با من بپای پیل کند جنگ عبهرش،
خاقانی،
بگردن شتر اندر شراب زر بخشی
بپای پیل گه خشم خصم فرسائی،
مجیرالدین بیلقانی،
، صاحب مرض داءالفیل، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
عفیف. معصوم. عفیفه. معصومه:
زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب
در هزیمت رخت بردن سوی غیب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ای شی
تصویر ای شی
جمله ایست که بدان از فصل مشترک ماهیتی پرسش شود و گویند: (ای شی هوفی ذاته) یا: (ای شی هوفی جوهره) ورد پاسخ این سوال فصل واقع شود یعنی جزو ماهیت که بدان ماهیتی از دیگر ماهیات که با او در جنس مشارکت دارند ممتاز شود چنانکه ناطق در جواب ای شی هوفی ذاته در مورد انسان گفته شود: (یکی آن بود که چون از کدامی هزیکی بپرسی اندر خودیش جواب آن بود چنانکه بپرسی که مردم کدام حیوان است ک گویند که: ناطق. پس ناطق جواب کدامی مردم بود. و بتازی جواب ای شی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیب
تصویر پاشیب
نردبان زینه پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک جیب
تصویر پاک جیب
عفیف معصوم عفیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
پاکوب، پای باز رقاص بازیگر پای گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
یا پای گیر کسی شدن، ضرر یا جنحه و یا جنایتی بدو تعلق گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پیچ
تصویر پای پیچ
لفافه ای که مسافران بر پای پیچند پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از قدح و پیاله شرابخواری صراحی بزرگ دراز که بصورت پای پیل سازند پیلپا گاوزر، حربه و گرزی مانند پای پیلپیلپا، صاحب مرض دا الفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای چوب
تصویر پای چوب
ستون دیرک تیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا شیب
تصویر پا شیب
پلکان آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیب
تصویر پاشیب
نردبان زینه پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
رقاص، کوفته شده، له شده، پاکوب
فرهنگ فارسی معین
آقطی، گیاه آقطی به کار رفته در خزانه ی برنج به هدف تقویت
فرهنگ گویش مازندرانی